ابن عباس پس از سال چهل
عبدالله
فرزند عباس بن عبدالمطلب، از تیرۀ
بنیهاشم، از قبیلۀ
قریش بود.
مادرش نیز لبابۀ کبری،
دختر حارث بن حزن بود.
عبدالله سه سال پیش از
هجرت پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) به
مدینه دیده به
جهان گشود و سیزده ساله بود که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) رحلت نمودند.
برخی نیز برآنند که وی سه سال پیش از هجرت، در
شعب ابیطالب به
دنیا آمده است.
در روایتی نقل شده که عبدالله بن عباس ابراز داشته؛ در سالی که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) از دنیا رفتند، او پانزده سال داشته است.
در بحبوحۀ
جنگ صفین،
معاویه نامهای به عبدالله بن عباس نوشت و از عبدالله برای خاتمه دادن به
جنگ کمک خواست. معاویه در نامه خود نوشته بود: شما
بنیهاشم همواره در پیِ آزار رساندن به یاران
عثمان هستید و در این مساله شتاب میکنید، تا آنجا که
طلحه و
زبیر را به خاطر دوستی و خونخواهی عثمان به
قتل رساندید. معاویه در نامۀ خود آورده بود: اگر این رفتارها به علت حکومت کردن
بنیامیه است، پس چگونه به
حکومت تَیم و عَدی (
ابوبکر و
عمر) تن دادید و از آنان
اطاعت کردید؟ معاویه در نامهاش یادآور شده بود که بر اثر جنگ، از مردان قریش جز شش نفر، کسی باقی نمانده و معاویه بعد از
امام علی (علیهالسّلام)، عبدالله بن عباس را برترین فردِ
قریش میداند و نظرش این است که اگر مردم بعد از عثمان با عبدالله بن عباس
بیعت میکردند، معاویه به این بیعت راضیتر بود تا بیعت با علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) ! (این شش نفر که معاویه مدعی وجود آنان بود، عبارت بودند از: امام علی (علیهالسّلام)، عبدالله بن عباس، معاویه،
عمرو بن عاص،
سعد بن ابیوقاص و
عبدالله بن عمر.)
هنگامیکه عبدالله نامۀ معاویه را خواند، خشمگین شد و به او نوشت: اینکه گفتهای ما در آزار رساندن به یاران عثمان شتاب داریم، بدان که تو عثمان را در زمانی که به تو نیاز داشت و یاری میخواست تنها گذاشتی و یاری نکردی. در مورد طلحه و زبیر هم بدان که آنها بر علیه علی (علیهالسّلام) قیام کردند و عرصه را بر او تنگ نمودند و در حالی که طالب حکومت بودند و بیعت خود را شکسته بودند خروج نمودند و سر به
شورش برداشتند. ما نیز به خاطر
ظلم و
ستم با تو و آنان جنگیدیم. اما در مورد اینکه میگویی از مردان قریش جز شش نفر باقی نمانده است، بدان که اکثر آنها و بهترین آنان بر علیه تو، همراه با ما جنگیدند و آنانی هم که ما را یاری نکردند تو را نیز یاری نکردهاند.
عبدالله مینویسد: در مورد مدارای ما با عمر و ابوبکر نیز باید بگویم: ابوبکر و عمر از عثمان بهتر بودند، همان طور که عثمان از تو بهتر بود. در مورد این هم که گفتهای اگر مردم با من بیعت میکردند، همگی مرا اطاعت میکردند، باید بدانی که مردم با علی (علیهالسّلام) که از من بهتر بود بیعت کردند و با این حال باز همۀ مردم از او اطاعت نمیکنند. این را هم بدان که حکومت تنها از آنِ کسی است که در شورا حضور داشته باشد. تو را چه به
خلافت معاویه؟ تو آزاد شده پسر آزاد شدهای! خلافت تنها متعلق به مهاجران نخستین است و طلقاء در آن حقی ندارند.
عبدالله بن عباس در
جنگ نهروان از طرف
امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) ماموریت یافت به سوی
خوارج رفته و با آنان بحث نماید و آنها را از شورش و نافرمانی منصرف سازد.
امام در آن روز از عبدالله خواستند با خوارج با استفاده از
آیات بحث نکند، بلکه با سنت بحث نماید، چرا که
قرآن قابلیت حمل بر وجوه گوناگون را داراست.
عبدالله بن عباس از طرف امام علی (علیهالسّلام) به سوی خوارج که در
حروراء مستقر شده بودند رفت و پس از صحبت با آنان موفق شد تعداد زیادی از خارجیان را متقاعد به بازگشت کند و بازگرداند.
عبدالله بن عباس پس از آنکه امام علی (علیهالسّلام) به
شهادت رسیدند، به
کوفه رفت و نقش فعالی در بیعت مردم با
امام حسن (علیهالسّلام) ایفا کرد و کوفیان را به بیعت با امام مجتبی (علیهالسّلام) فرا خواند. او تا زمان
صلح امام حسن (علیهالسّلام) با معاویه در کوفه حضور داشت و پس از صلح به
مکه رفت و تا قبل از قیام
عبدالله بن زبیر و رفتن به
طائف، در مکه زندگی میکرد.
پس از
واقعۀ کربلا و هنگامیکه عبدالله بن زبیر قیام نمود و مردم را برای بیعت با خود فراخواند، از عبدالله بن عباس نیز خواست با او بیعت کند. عبدالله بن عباس از بیعت با عبدالله بن زبیر خودداری کرد و به او گفت؛ هرگاه تمام مردم با او بیعت کردند، او نیز با ابن زبیر بیعت خواهد نمود. عبدالله بن زبیر به این سخن راضی نشد و بر عبدالله بن عباس سخت گرفت و او را تهدید نمود. با این حال عبدالله بن عباس باز هم حاضر به بیعت نشد.
اما ابن زبیر از پای ننشست و عبدالله بن عباس و
محمد بن حنفیه را تهدید کرد که اگر بیعت نکنند آنان را به
آتش خواهد کشید. با وجود چنین شرایطی، عبدالله بن عباس نامهای به کوفه نوشت و از
شیعیان کوفه برای مقابله با عبدالله بن زبیر کمک خواست. در پی این درخواست، سپاهی متشکل از چهار هزار نفر برای یاری عبدالله بن عباس به مکه آمد و ابن عباس مجبور به خروج از مکه شد و به طائف رفت.
عبدالله بن عباس هنگامیکه
امام حسین (علیهالسّلام) قصد عزیمت به
عراق داشتند، ایشان را از
سفر به عراق
نهی نمود.
وی به امام توصیه نمود که فریب اهل عراق را نخورد و در صورتی به سوی عراق حرکت کند که دعوت کنندگان مسلط بر اوضاع و شرایط
شهر خود باشند. در غیر این صورت از فریب و
تکذیب اهل عراق مصون نخواهند بود.
وی بار دیگر که امام حسین (علیهالسّلام) را ملاقات نمود به ایشان عرض کرد: ای پسر عمو، صبر کن و در این کار شتاب مکن. همانا من از جانب مردم عراق بر تو بیمناکم، چرا که آنان قومی فریبکارند. در شهر خود باقی بمان که در این صورت سرور مردم
حجاز خواهی بود. اگر هم به هر دلیل نمیخواهی در مکه باشی به سوی
یمن برو، چرا که آنجا مکانی وسیع و دارای قلعهها و درهها است و شیعیان پدرت در آنجا سکونت دارند.
اما امام تصمیم قطعی خود را برای سفر به عراق ابراز داشتند و عبدالله با ناراحتی به امام گفت: چشم ابن زبیر را روشن میکنی که حجاز را ترک میکنی و از مکه خارج میشوی و عرصه را برای او خالی میکنی. اکنون اوضاع چنانست که با وجود تو هیچ کس به او توجه نمیکند. به
خداسوگند اگر میدانستم در صورتی که موی پیشانیات را بگیرم تا مردم بر گرد من و تو جمع شوند طبق نظر من عمل میکنی، چنین میکردم.
اما؛ در مورد علت عدم همراهی عبدالله بن عباس با امام حسین (علیهالسّلام) در
واقعۀ عاشورا، پس از بررسی مسئله، این نتیجه حاصل میشود که علت حاضر نشدن عبدالله در
کربلا، عدم
اعتقاد به
امامت امام حسین (علیهالسّلام) نبوده، بلکه علت نابینایی او بوده است. همان طور که بیان شد، عبدالله بن عباس در اواخر
عمر، که مقارن با
قیام عاشورا بود، دچار مشکل بینایی گردیده بود. مؤید این مطلب را میتوان سخن عبدالله دانست که پس از دیدار با امام حسین (علیهالسّلام) به ایشان گفت: قربان تو گردم ای
فرزند رسول خدا، گویی مرا به سوی خود دعوت میکنی و
امید داری که تو را یاری نمایم. به خدا سوگند،
یقین دارم که اگر در پیشگاه شما بجنگم تا تمام آنچه را دارم از دست بدهم، مطمئنم که باز هم حق شما را رعایت نکردهام. اکنون من در محضر شما هستم، هر دستوری بفرمایید من در خدمتگذاری شما حاضرم.
همان طور که بیان شد، پس از شروع قیام ابن زبیر، وی از عبدالله بن عباس خواست تا با او بیعت نماید، ولی ابن عباس زیر بار این موضوع نرفت. این خبر به
یزید بن معاویه رسید و یزید از این مساله خوشحال شد و ضمن نامهای به عبدالله بن عباس نوشت؛ از بیعت نکردن عبدالله بن عباس با عبدالله بن زبیر خوشحال است و هیچگاه نیکی عبدالله بن عباس را از یاد نخواهد برد و از خدا میخواهد که به او
پاداش نیک دهد. یزید از عبدالله بن عباس خواست؛ مراقب گفتار فریبندۀ عبدالله بن زبیر باشد و با اعلام این مطلب که با ابن زبیر بیعت نکرده است، مردم را از گرویدن به عبدالله بن زبیر باز دارد.
عبدالله بن عباس در پاسخ یزید، نامهای طولانی به او نگاشت و ضمن توبیخ و نکوهش شدید یزید بن معاویه، به او نوشت؛ نه قصد
مدح یزید را داشته و نه ذکر دوستی او را! عبدالله نوشت: از من خواستهای که مردم را به سوی تو بخوانم و از بیعت با عبدالله بن زبیر باز دارم، هیچگاه خوشی و شادی نصیبت نشود، چرا که تو
قاتل حسین بن علی (علیهالسّلام) هستی. ای بیپدر! آیا
گمان کردهای من کشتن حسین بن علی (علیهالسّلام) و فرزندان
عبدالمطلب را فراموش میکنم؟
عبدالله در ادامۀ نامۀ خود به شهادت و مظلومیت امام حسین (علیهالسّلام) و یاران ایشان اشاره نمود و یزید را به خاطر به وجود آوردن فاجعۀ کربلا به وسیلۀ عبیدالله بن زیاد و یارانش به شدت مورد نکوهش قرار داد. عبدالله، همچنین معاویه بن ابیسفیان را به دلیل اینکه
زیاد بن ابیه را
برادر خود خواند مورد سرزنش قرار داد. عبدالله ناراحتی خود را با بیان چگونگی قیام
سیدالشهداء و غربت و مظلومیت امام حسین (علیهالسّلام) و اسارت خاندان و حرم امام بیان داشت و به یزید یادآوری نمود که او مسؤول به
خاک و
خون کشیده شدن فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و یاران ایشان است و در اعمال و فجایع عبدالله بن زبیر نیز سهیم است. عبدالله در انتهای نامۀ خود به یزید نوشت؛ مترصد فرصتی است تا انتقام خود را در این
دنیا از او بگیرد و اگر در این دنیا موفق به این کار نشد مطمئن است که در
قیامت از یزید انتقام خواهد گرفت.
عبدالله بن عباس سرانجام در سال ۶۸ (ه. ق)، در سن ۷۱ سالگی در طائف درگذشت و محمد بن حنفیه بر او
نماز خواند.
هنگامیکه عبدالله از دنیا رفت و او را
دفن کردند، محمد بن حنفیه گفت: امروز ربانیّ این امت درگذشت. (واژۀ «ربانیّ» اشاره به فضیلت و معنویت بالای عبدالله دارد.)
محمد بن حنفیه پس از اقامۀ نماز بر عبدالله، داخل
قبر او گردید و پس از دفن، به مدت سه روز بر قبر او چادری نصب نمود.
نقل شده است؛ هنگامیکه عبدالله بن عباس را در قبر نهادند، پرندۀ سفیدی وارد
کفن او شد و دیگر هیچ کس خارج شدن آن پرنده را از کفن عبدالله ندید.
ابن عباس تا سال چهل؛
ابن عباس.